خنده ها پوشالی
قصه ها تو خالی
همه چی رنگ فروش
رنگ حراج
و طراوت واژه ای تکراری
رنگ دنیای من این است امروز
جنگ ها بر سر پوچ
صلح ها اما حکایت دارند....!
ویکیلیکس ، مزمل هر روزه ی ما
نام امید غریب است نه قریب
جیره مان هم که خوب ، یک کاسه فریب
طعم خوش ، عطردارد که نگو!!!
ما که سیریم بخدا تعارف بیجا نکنید
بس که باتوم خوردیم
وصله ها میچسبند
با چسب اهو
در زندان ها همگی باز
زندانی کو؟!
همگی مجنونند ! جملگی حرب خدا کردند و فساد !
حکمشان اعدام است
چشمشان کور دگر عامل بیگانه نشن
اما از قصه ی ما یه علی مونده یه حوض
تو جنوب کشور
که قرار است به ما که نه اما بشما
جای نون نفت بدن ....!
یه کسی نیست بگوید پول نفت مجانی؟!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر